کاش یه معجون انگیزه بخش وجود داشت تا وقتایی که آدما حال و حوصلۀ انجام کاری رو نداشتن و از طرفی هم مجبور بودن زودتر کاری رو انجام بدن، ازش بخورن و برای انجام و پیشبرد کارهاشون انرژی بگیرن.
به لطف خدا بالاخره مشکل مالیات، فردای همون روزی که خیلی بهم فشار اومده بود حل شد. بعد هم سفر دو روزه به پیز.ا و فلو.رانس حال خوبی بهم بخشید. از ایتالیا که برگشتم، تا چند روز دلخوش وجود یکی از دوستان و همکاران ایرانی با همسر و دخترش تو پا.ریس بودم که به دعوت دانشگاه ما اومده بودن اینجا. ولی برگشتنشون به ایران، مثل هر زمانی که یه ایرانی برمیگیرده، حس دلگرفتگی و تنهایی آورد سراغم. اما این حس زیاد طول نکشید چون دیشب همراه چند تا دوست ایرانی شب یلدا رو با هم سر کردیم و کلی حرف زدیم و خندیدیم و دلمون از وجود هم و سفرۀ ایرانی حاوی آش رشته و آجیل و انار و میوه و ... گرم شد. فکر کنم این اولین تجربۀ من از شب یلدا بود. از اونجا که بنا به آداب و منش و اعتقادات پدر گرام هیچ وقت تو خونهمون از این برنامهها نبوده، قاعدتاً نباید شب این جور مراسم ایرانی دلتنگ بشم، همونطور که پارسال و سال پیشش هم نشدم. اما امسال نمیدونم چرا اینقدر دلتنگ و بیقرار میشم. جالبیش اینجاست که خودم هم نمیدونم دلتنگ کی یا چی شدم. دیشب با خودم فکر میکردم اگر سالهای آینده شب یلدا تهران بودم، چه تو خونۀ مستقل خودم، چه تو خونۀ والدین گرام، حتماً خودم بانی این مراسم میشم و سفرۀ شب یلدا رو با شکوه هر چی بیشتر میچینم، تا هممون کنار هم دلمون خوش و گرم باشه. اصلاً این دور سفره کنار هم غذا خوردن شاید بیشتر از رسالت سیر کردن شکم آدمهای اطرافش، رسالت نزدیک کردن آدمها به هم رو داشته باشه.
لازمه که کارهام رو با جدیت بیشتر پیش ببرم. کمتر از یه ماه دیگه سمینار مهمم برگزار میشه و لازمه که خیلی خوب برگزار شه و بعد میفتم تو سرازیری اقامت در اینجا. هرچند فکر اسبابکشی یکم آزردهم میکنه. در هر حال میدونم که خدا خیلی بزرگه و مثل پارسال کمکم میکنه و تنهام نمیذاره.
خدا جونم... ممنونم که هستی. بهم انگیزه و انرژی بده.
اندکی صبر سحر نزدیک است...برچسب : نویسنده : forerunnera بازدید : 91