امان از دست روزها و لحظاتی که آدم حس میکنه دیگه جداً بریده و ظرفیتش تکمیل شده و توان ادامه دادن نداره. حتی حال و حوصلۀ خوابیدن هم نداره. مگر اینکه بخوابه و دیگه بیدار نشه و همه چی تموم شه.
نمیدونم چه حکمتی بود که امروز هیچ کدوم از گرهها (به جز یه مورد خیلی جزئی) باز نشدن.
فردا باز باید برم دنبال پیگیری این برگۀ مالیات. آخ که دیگه جون تو بدنم نیست. دیگه واقعاً پاهام یاری رفتن ندارن. دیگه حوصلۀ سر و کله زدن و توضیح دادن خارجی به این قوم رو ندارم.
اندکی صبر سحر نزدیک است...برچسب : نویسنده : forerunnera بازدید : 87