دو هفتۀ پیش این موقع، چقدر ناآروم و پریشان خاطر بودم. هفتۀ پیش این موقع چقدر حالم گرفته بود و حس تنهایی اومده بود سراغم. امشب اما چقدر خوشحال و سرشار از ذوق و آرامش هستم.
دو هفتۀ پیش مشغول تمیز کردن استودیوی قبلی و جمعآوری و بستهبندی وسایلم برای اساسکشی به جایی بودم که اصلاً نمیدونستم داخلش چه شکلیه. چقدر روزهای سختی رو میگذروندم.
هفتۀ پیش طبق قراری که از قبل با دوستم نون گذاشته بودیم، میخواستیم تعطیلی آخر هفته رو بریم یکی – دو تا از موزههای معروف پار.یس رو ببینیم. که دقیقاً شب قبلش که میخواستم قرار رو باهاش ثابت کنم، نون زد زیر همه چی و گفت استرس درسهاش رو داره و تزش عقبه و بهتره بشینه پای درسهاش. و من که تنهایی جایی رفتن زیاد بهم خوش نمیگذره، مجبور شدم اون روز رو تنهایی برم موزهگردی. همۀ اون روز تو دلم غصه بود و همش به نون فکر میکردم که تا حالا چندین بار زیر قول و قرارهاش زده و همیشه منافع خودش رو به همه چی ترجیح میده و تا جایی به دیگران کمک میکنه که منافعش مورد تهدید قرار نگیرن.
دقیقاً دو روز بعد این ماجرا تو ساختمون دانشگاه با سین آشنا شدم. یه دختر خوشکل و خوشتیپ ایرانی که از خیلی جهات با من اشتراکاتی داشت. دوستی با سین همانا و باز شدن پای من به مهمونی رجال و سیاسیون ایرانی و آشنا شدن با یه سری جوون دیگۀ ایرانی همان.
امروز ساعاتی رو با همین دوستای جدید ایرانی در یکی از کافههای پار.یس به مثنوی خوانی و بحث و گفتگو راجع به تاریخچۀ زبان فارسی گذروندم. تجربۀ خوبی بود. مخصوصاً که میدیدم این جوونای ایرانی با ایرانیهای دیگهای که تا حالا باهاشون آشنا شدم فرق دارن. تا حالا هرچی ایرانی دیده بودم، کسایی بودن که یکی از بزرگ ترین اهدافشون برای فرا.نسه اومدن، انجام دادن کارهاییه که تو ایران نمیشه راحت انجامشون داد. اما جو و حال و هوای دوستای جدید رو بیشتر میپسندم و از آشنایی باهاشون خیلی خوشحالم.
خدایا شکرت
پینوشت: راستی بالاخره تونستم لپتاپم رو ریکاوری کنم. اون روز که قرار بود با مهرناز از انفورماتیسینهای دانشگاه کمک بخوایم، به نتیجهای نرسیدیم. چون هیچ کدومشون زیاد از عوض کردن ویندوز و ریکاوری و ... سر در نمیآوردن! خلاصه اون روز عصر کلی تو دانشگاه پکر و نا امید بودم. اینقدر رو خودم احساس فشار میکردم که موقع صحبت با خانواده از طریق اسکایپ، وقتی بابا ازم پرسید چطوری، بغضم شکست و بهش گفتم بدم! بعد خلاصهوار اتفاقایی که چند روز قبلش به صورت مسلسلوار برام افتاده بود رو تعریف کردم و اونا هم ناراحت شدن و کلی دلداریم دادن و گفتن هرجوری هست یه لپتاپ برام جور میکنن. تا اینکه همون شب که به آقای صاد پیام داده بودم و راجع به حل مشکل لپ تاپم پرسیده بودم، چند تا راهنمایی به من کرد و در نهایت با لینک ویدئویی که از یوتیوب برام فرستاد، تونستم ریکاوریش کنم و تا چند روز هم درگیر نصب برنامههاش بودم تا بالاخره اوضاع لپ تاپم تقریباً روبهراه شد.
خدایا... بازم شکرت
اندکی صبر سحر نزدیک است...برچسب : نویسنده : forerunnera بازدید : 91