دانشگاه خلوت و تق و لق به نظر میرسه و انگار این خارجیها هم نزدیک سال نوشونه! نمیدونم تأثیر کمبود خواب شبانهست، یا تو جو و حال و هوای نزدیک عید وطنم یا ... که هر کاری میکنم، دست و دلم به کار کردن نمیره و همش احساس بیحوصلگی و خستگی میاد سراغم و نمیذاره کار مفید انجام بدم.
پریروز میم تو اتاق کارش تو دانشگاه، چند تا تکنیک و حرکت به اسم حرکات «شی کو.نگ» یادم داد تا هم بتونم شبها بهتر بخوابم، هم ذهنم رو بهتر کنترل کنم و هم سلامتی جسمی و روحیم تقویت شه.
از فردا وارد 20 روز آخر اقامتم میشم. خوشحالم. حس میکنم یه بار سنگینی قراره از رو شونههام برداشته بشه. فکر دیدن و بوس کردن و سربهسر گذاشتنهای گاه و بیگاه میم کوچیکه و میم بزرگه، دلم رو به وجد میاره. چقدر دلم میخواد یه چند روزی رو تو یه جای قشنگ و پر از آرامش، بی هیچ تشویش و دغدغهای سر کنم و راحت بخوابم و غذاهای خوشمزه و گرم بخورم و بیخیال همۀ چیزهایی که این مدت فکرم رو زیاد مشغول کرده بود، باشم.
امیدوارم امشب بتونم یه دل سیر، خوب خوب بخوابم.
نوشته شده در جمعه بیستم اسفند ۱۳۹۵ساعت 19:37 توسط نورا|
اندکی صبر سحر نزدیک است...برچسب : نویسنده : forerunnera بازدید : 82