این روزهای من 20

ساخت وبلاگ

دیشب، قبل از ساعت 12 شب که داشتم آماده می‌شدم بخوابم، صدای باز شدن در خونه رو از داخل اتاقم شنیدم و متوجه شدم هم‌خونه‌ای محترم بعد از حدود دو هفته تشریف آوردند. کم‌کم داشتم امیدوارم می‌شدم که شاید تصمیم گرفته این مدت که من اینجا هستم، جای دیگه‌ای ساکن باشه. ولی دیشب که باهاش چند کلمه صحبت کردم، گفت که پیش یکی از دوستانش بوده و از امروز برمیگرده! حدس زدم که احتمالاً این مدت کلاس‌هاشون مثل خیلی از مراکز تحصیلی دیگه، تعطیل بوده و از امروز، به تاریخ 20 فوریه، از سر گرفته میشه و دیگه استودیو دربست در اختیار من نیست.

یادمه روز آخری که دکتر اومد دانشگاه و داستان سخت جابه‌جا شدنم و شرایط سختی که برام پیش اومده بود رو شنید، برای اینکه بهم دلداری داده باشه می‌گفت این مدتی که خودش اینجا بوده، حدود 20 روز شد و خیلی زود گذشت. بعد ادامه داد کافیه سه تا از این 20 روزها بگذره و من هم بر‌گردم. حالا یکیشون گذشت. خدا رو شکر که زود گذشت. ای خدا... کمک کن 2 تای دیگه هم زودتر و مفیدتر بگذرن.

قراره پس فردا تو بخش فر.هنگی س. ایرا.ن، سمینار بدم. این سمینارها هم خیلی وقت من رو می‌گیرند. هر چند تجربۀ خوبیه و همیشه بعدش حس خوبی دارم، ولی روزهای قبلش زیاد فکرم رو به خودشون مشغول می‌کنند.

این روزها وقتی زمزمۀ خونه‌تکونی و اومدن عید و ... می‌شنوم یا می‌خونم، یا گاهی که شکوفه‌های رو درختا تو مسیر خوشکل خونه تا دانشگاه رو از تو قطار می‌بینم، دلخوشی شیرینی میاد سراغم. چون این سومین سالیه که اومدن بهار برای من به معنی برگشتنم به خونه‌ شده. انگار با فکر کردن به تموم شدن هر قسمت از اقامتم، کم‌کم یه بار سنگین رو از روی دوشم برمی‌دارند. البته امسال یکم غصه‌دار نبودنم در مراسم عر.وسی عین و نون هستم که قراره کمتر از دو هفتۀ دیگه برگزار شه. پریروز والدۀ گرام عکس یکی از خریدها رو برام فرستاد و من رو برد تو فضای عروسی و اینکه به زودی همۀ فامیل و دوست و آشنا دور هم جمع میشن و تو خونمون برو بیا میشه و همه تو جشن یکی از نزدیکان زندگیم شرکت می‌کنن، اما من خودم اونجا نیستم.
امیدوارم خوشبخت باشند.

اندکی صبر سحر نزدیک است...
ما را در سایت اندکی صبر سحر نزدیک است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : forerunnera بازدید : 83 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 18:33