در انتظار رسیدن استاد دوست‌داشتنی ما

ساخت وبلاگ

عکس‌های مراسم امروز بعد از ظهر در مرکز فرهنگی شهر کتاب رو تو کانال تلگرام دو.ستداران ... نگاه می‌کنم. چون می‌دونم جناب استاد هم مثل هر سال جزء داوران این مراسم هست، دنبال عکسش هستم و خیلی زود پیداش می‌کنم و ناخودآگاه با دیدنش لبخند می‌زنم. طبق روال معمول با همون ظاهر عصا قورت داده که زمین تا آسمون با اوقاتی که شوخی می‌کنه و می‌خنده فرق داره، رو صندلی ردیف اول در کنار دوستانش نشسته و تسبیح آبی‌رنگ آشنا هم در دستانش. مثل همیشه انگار سردشه و با جلیقه روشن و کت تیره‌رنگ در سالن نشسته. به این تصویر عبوس و جدی و با ابهت که نگاه می‌کنم و غصۀ سفیدتر شدن موهاش رو می‌خورم، یهو یه نگرانی میاد تو دلم و یاد این مسئله میفتم که در کمتر از یه هفتۀ دیگه باید در حضور همین ظاهر عبوس – که یه زمانی وقتی میومد سر کلاس کلی مضطرب و لزران می‌شدیم –  به مدت حدود 3 ساعت اینجا به زبان عجوزه.‌ای (به قول میم بزرگه) راجع به کارم صحبت کنم. بعد با خودم فکر می‌کنم اگه بخواد با همین ظاهر عبوس و عصا قورت داده و اخم‌کرده تو سمینار من بشینه، شاید کلی دستپاچه شم و به تته پته بیفتم و کلی ناامیدش کنم.

ولی نه. باید مثبت فکر کنم. اصلاً تو سمینارم نگاش نمی‌کنم که بخواد تمرکزم رو به هم بریزه. اصلاً انقدر آروم و با تسلط مطالب رو توضیح میدم، که جایی برای اخم کردن کسی باقی نمونه و اتفاقاً کلی هم برای همه جالب باشه.

خدایا... توکلم به خودته. کمکم کن سمینارم خیلی خوب و عالی برگزار بشه.

اندکی صبر سحر نزدیک است...
ما را در سایت اندکی صبر سحر نزدیک است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : forerunnera بازدید : 83 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 18:33