این روزهای من 24

ساخت وبلاگ

دیگه روزهای آخر این سری اقامت رو می‌گذرونم. این مدتی که ساکن خونۀ ف بودم، به خورد و خوراکم زیاد رسیدگی نکردم و پیامد این مسئله، سرگیجه و سردرد و ضعف و لاغر شدنم در این روزهاست. هرچه قدر هم سعی می‍‌کنم با خوردن موز و عسل و شیر و خرما این مسئله رو جبران کنم، انگار جای غذای مقوی رو برام نمی‌گیرن. بدیش اینه که این محله پر از انواع و اقسام رستوران‌های کوچیک و بزرگه و شب‌ها معمولاً بوی کباب تو خونه می‌پیچه و البته من هم که زیاد اهل غذای رستوران مخصوصاً در اوقات تنهایی نیستم. فکر کنم وقتی برگشتم تهران، تا یه مدت باید کباب و غذاهای مقوی بخورم تا جبران شه.

امروز سعی کردم وسایل و چمدون‌هام رو تا حدودی سر و سامون بدم و به لطف ترازوی خونۀ ف، یه برآوردی از وزن بارم داشته باشم تا مثل پارسال تو فرودگاه به غلط کردن نیفتم. هرچند پارسال هم شب آخر خدا برام یه ترازو توسط دو تا دوست مهربون رسوند، اما هیچ وقت استرس و فشاری که تو فرودگاه سر اضافه بارم کشیدم یادم نمیره. به هر حال تا اینجای کار که فکر نکنم جای نگرانی باشه و امیدوارم تا لحظۀ تحویل بار هم مشکلی پیش نیاد.

قراره دوشنبه برم جشن م. ا. ف تا هم تو اون برنامه شرکت کرده باشم و مهمتر از اون، با یه عدۀ از دوستای خوب اینجا خداحافظی کرده باشم. دلم می‌خواد ظهر از خونه زود راه بیفتم و قبلش برم کمی هم پا.ریس گردی کنم و نقاط خوشکل این شهر رو تو این فصل قشنگ یه دل سیر تماشا کنم و لذت ببرم و بعد از اونجا راهی جشن شم.

دیگه اینکه لازمه این هفته مدارکی که می‌خوام برای درخواست بو.رس سال دیگه ارسال کنم، زودتر آماده کنم تا بتونم آخر هفته فرم رو پر کنم و مدارک رو بفرستم. یعنی ممکنه درخواست من مورد پذیرش قرار بگیره و یه قسمت عمده‌ای از دغدغه‌های من برطرف بشه؟

مثل همیشه: أفوض أمري إلی الله. إن الله بصیر بالعباد.

نوشته شده در شنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۶ساعت 23:39 توسط نورا|

اندکی صبر سحر نزدیک است...
ما را در سایت اندکی صبر سحر نزدیک است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : forerunnera بازدید : 70 تاريخ : دوشنبه 15 خرداد 1396 ساعت: 17:57