این روزهای من 21

ساخت وبلاگ

با اینکه دیشب رو – بعد از چند شبی که خیلی دیر خوابیده بودم و صبح هم زود بیدار شده بودم – خوب خوابیدم، باز هم صبح حس رخوت و بی‌حالی (و شاید تأثیر پیاده‌روی سنگین لو.ور گردی دیروز) به من چیره شد و تصمیم گرفتم بعد از دو ساعتی که صبح بیدار بودم و به فعالیت‌های مجازی رسیدگی کردم! دوباره رو تخت دراز بکشم و بخوابم و اتفاقاً کلی هم خواب دیدم. ساعت حدود 11 بیدار شدم و با دیدن بارون شدید از پشت پنجرۀ تراس، از رفتن به دانشگاه صرفنظر کردم و با خودم گفتم امروز می‌مونم خونه و تو خونه کار علمی می‌کنم.
دیگه فکر کنم افتادم تو سرازیری این سری اقامتم در غربت. دیشب جمیع خانواده و فامیل دور هم جمع بودن تا تو شادی عروسی عین و نون شریک باشن. دل من هم لحظه به لحظه تو عروسی بود و همش منتظر بودم یا کسی برام عکس بفرسته، یا آمی باهام تماس بگیره و بتونم بخشی از مراسم رو به صورت زنده نگاه کنم که این دومی متأسفانه مقدور نشد.
ظاهراً هم‌خونۀ عزیز دیگه نمیاد و محل سکونتش رو تغییر داده! این رو چند روز پیش که رفته بودم اجارۀ این ماه خوابگاه رو واریز کنم فهمیدم و متوجه شدم کارمندان خوابگاه انسان‌های بی‌انصاف و بی‌وجدانی هستند و تصمیم گرفته بودند شرایط نامساعدی رو برای این دو ماه اقامتم اینجا فراهم کنند که خدا رو شکر تیرشون به هدف نخورد. سین بهم پیشنهاد کرده ازشون شکایت کنم و تو فکر هستم دو تا نامه به دو جای مختلف بنویسم و براشون توضیح بدم اینجا چه خبره!

قراره کمتر از دو هفتۀ دیگه یه سفر کوتاه برم لیو.ن تا هم بتونم تو مراسم دفاع تز دکتری ب شرکت کنم و هم یکی دیگه از شهرهای مهم فر.انسه رو دیده باشم. امیدوارم سفر و تجربۀ خوبی برام باشه.

دغدغۀ این روزهام، آماده شدن کارت اقامتمه که مطمئن نیستم تا آخر این ماه به دستم میرسه یا نه. به هر حال اگه نرسه، ممکنه مجبور شم پر.وازم رو به تأخیر بندازم و این به معنی از دست دادن احتمالی یک سفر متفاوت دیگه خواهد بود.
خدایا... تو رو به بهترین بنده‌هات قسم، کمک کن یه جوری من هم بتونم عازم سفر رویایی و معنوی ماه دیگه بشم و از قافله جا نمونم.

نوشته شده در دوشنبه شانزدهم اسفند ۱۳۹۵ساعت 14:56 توسط نورا|

اندکی صبر سحر نزدیک است...
ما را در سایت اندکی صبر سحر نزدیک است دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : forerunnera بازدید : 100 تاريخ : دوشنبه 15 خرداد 1396 ساعت: 17:57